خواستم غمم را باخواب فراموش کنم اما نشد
نشد که نه هرچه که بود بدتر شد
غم به غمم افزود .
دیگر در خواب هم آرامشی نیست

 یکشنبه 86 دی 2 , ساعت 1:53 عصر |[ پیام]
و خواب را نمی خواهم.
نمی‌‌خواهم .
نمی‌خواهم. 
 یکشنبه 86 دی 2 , ساعت 1:51 عصر |[ پیام]
و اگر قرار باشد خواب هم تو را از من بگیرد
می خوام نباشد
بی خوابی زمانه را بر خواب ترجیح می دهم

 یکشنبه 86 دی 2 , ساعت 1:51 عصر |[ پیام]
الان حوصله کل کل کردن با تو یکیُ ندارم.

 یکشنبه 86 دی 2 , ساعت 1:25 عصر |[ پیام]
وقتی که خواب‌ها هم رنگ غم می‌گیرد
وقتی که زندگی در خواب هم سخت می شود
وقتی که در خواب دیوانگیت را مردن را می بینی؟؟؟؟
خدا کند هیچ نبینی

 یکشنبه 86 دی 2 , ساعت 1:15 عصر |[ پیام]
وقتی که خواب‌ها هم رنگ غم می‌گیرد
وقتی که زندگی در خواب هم سخت می شود
وقتی که در خواب دیوانگیت را مردن را می بینی؟؟؟؟
خدا کند هیچ نبینی

 یکشنبه 86 دی 2 , ساعت 1:15 عصر |[ پیام]
و اینک اینک‌هایم با بی اینکی می گذرد
و اینکی ندارم .
و خوابی ندارم
و خواب هم عذاب شده

 یکشنبه 86 دی 2 , ساعت 1:2 عصر |[ پیام]
یه اینک تو ذهن بود‏ها، یادم رفت!
 یکشنبه 86 دی 2 , ساعت 12:45 عصر |[ پیام]
علی می گه 4 ساعت از وقتت رو به من بده؛ خواستم بگم کاش یه ارزن ارزش داشت...

 یکشنبه 86 دی 2 , ساعت 12:44 عصر |[ پیام]
گفتم خوش به حال کی؟ گفت خوش به حال سایه؛ بعد یه خرده ترسید؛ گفت سایه ی مستور اینا. گفت خیلی ساده و ... . همین. خیلی ساده. امری باشه؟

 یکشنبه 86 دی 2 , ساعت 12:41 عصر |[ پیام]
<   <<   86   87   88   89   90   >>   >