میگفت ازدواج مثل خریدن هندونهی در بستهاست.
آقا! خانوم! من هندونهی در بسته نخوام باید کیرو ببینم.
دوشنبه 86 بهمن 1
, ساعت 6:57 عصر |[ پیام]
انگشت های خسته ام
عمری است گشته اند
اسیر ِ
خمیازه های ِ
هیچ گاه...
عمری است گشته اند
اسیر ِ
خمیازه های ِ
هیچ گاه...
دوشنبه 86 بهمن 1
, ساعت 3:33 صبح |[ پیام]
با احترام به همه ی اعضای حزب بزرگ ترها باید این نکته را بگویم که بزرگ ترین ترس من، عضو شدن رسمی ام در حزب بزرگ تر ها است. همین.
دوشنبه 86 بهمن 1
, ساعت 1:3 صبح |[ پیام]
یادم بماند روزهای نکبت و سیاهی را. شاید دستمایه ای برای آرام شدن در روزها نکبت تر و سیاه تر باشد.
دوشنبه 86 بهمن 1
, ساعت 12:36 صبح |[ پیام]
خیلی نامردیه؛ کسی همه ی زندگیت رو ازت بگیره؛ بعد بگه حالا بدو دنبالش.
دوشنبه 86 بهمن 1
, ساعت 12:30 صبح |[ پیام]
باز اون حس تلخ و بدمزه پریدن وسط حرف دیگران بهم دست داد. اونم پرش از نوع جفت پا.
دوشنبه 86 بهمن 1
, ساعت 12:24 صبح |[ پیام]
من می دونم که هیچ حقی ندارم؛ اما بزار این رو بگم. دوستت ندارم. به خاطر تمام بی توجهی هات.
دوشنبه 86 بهمن 1
, ساعت 12:23 صبح |[ پیام]
آها بذارید یه کم پنجره های اینک رو باز کنم. حالا یه نفس عمیق و ....... خب، حالا فکر کنم یه کم هوا که عوض بشه، حال و از این حرفا هم عوض میشه!!!!!!
دوشنبه 86 بهمن 1
, ساعت 12:23 صبح |[ پیام]
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دوشنبه 86 بهمن 1
, ساعت 12:19 صبح |[ پیام]