قند اینجا گذاشته؛ اما می ترسم بخورم؛ آخه از احساس خوشبختی می ترسم. شاید نزاره بخوابم؛ با احساس بدبختی راحت تر میشه خوابید!

 دوشنبه 86 دی 17 , ساعت 2:24 صبح |[ پیام]
حالا یکی میگه: باز این سیاسی نوشت؛ اه.

 دوشنبه 86 دی 17 , ساعت 2:21 صبح |[ پیام]
به کوری استکبار جهانی نوشتم؛ با عنوان: شورای نگهبان سکوت زده؛ چرا؟ همین. گفتم داشتم توی وبلاگم یادداشت می نوشتم؟ اها گفتم.
 دوشنبه 86 دی 17 , ساعت 2:18 صبح |[ پیام]
دارم یه چیزی می نویسم برای وبلاگم؛ خدا کنه زنده بمونه!
 دوشنبه 86 دی 17 , ساعت 1:38 صبح |[ پیام]
یک قند گذاشته ام توی دهنم؛ احساس می کنم خوشبخت ترین آدم دنیا هستم.
 دوشنبه 86 دی 17 , ساعت 1:23 صبح |[ پیام]
من معتادم؛ معتاد گفتنِ بعضی حرف ها.
دیگه چه خبر؟

 دوشنبه 86 دی 17 , ساعت 1:21 صبح |[ پیام]

با سفر غاز های وحشی به دنبالت خواهم گشت. با قناری های کوچک هم ندا گشته و نوای مرغ عشقان رنگین پر را به سویت کوچ خواهم داد. بیا و سر بر تربتم بنه، بیا و بر تمام بی کسیم بال پرواز بکش. بیا و نظاره کن غربت آنکه همه کس می خواندیَش. تو بیا، فقط بیا...


 دوشنبه 86 دی 17 , ساعت 12:45 صبح |[ پیام]
دلستر یخ کرده توی پارک ... برف ... جیگرت خنگ می‏شه...

 دوشنبه 86 دی 17 , ساعت 12:39 صبح |[ پیام]
فرنی فروشی هم بسته بود. اعصابمان خورد شد. دوست داشتم فرنی بخورم. توی سرما حال می‏دهد.
 دوشنبه 86 دی 17 , ساعت 12:38 صبح |[ پیام]
اخ حال داد سرما و برف. به قول حامد مردم برف ندیده. ما که داشتیم حال می کردیم. رفتیم کتابخانه. لذت بردیم. به کفش‏هایی که خریدم هم درود و صلوات فرستادیم.
 دوشنبه 86 دی 17 , ساعت 12:37 صبح |[ پیام]
<   <<   36   37   38   39   40   >>   >