تو این دو روز اووه تا «اینک» کُشته‏ام.
 جمعه 86 آذر 23 , ساعت 7:54 عصر |[ پیام]
داریم می‏ریم سینما و من باز یاد حسن نظری افتادم و بار اولی که با هم رفتیم «میم‏ مثل‏ مادر» دیدیم. حتما دلش پیش ماست که هی به یادمان می‏آید. بسم‏‏الله‏الرحمن‏الرحیم. الحمد ‏لله رب العالمین. الرحمن الرحیم. مالک یوم...
 جمعه 86 آذر 23 , ساعت 7:54 عصر |[ پیام]

 هر که دارد هوس سین‏و‏نما بسم‏الله.
ساعت هشت ببینیم شما را بسم‏الله 


 جمعه 86 آذر 23 , ساعت 7:40 عصر |[ پیام]
ساعت هشت می‏ریم سینما، مهدی بیاید یا نیاید ما می‏رویم و او را هم با خودمان می‏بریم. ما ساعت هشت می‏رویم سینما، تربیت بشویم.
 جمعه 86 آذر 23 , ساعت 7:34 عصر |[ پیام]
ما وبلاگ‏نویس‏ها، وبلاگ می‏نویسیم، چت می‏کنیم، چت می‏کنیم، چت می‏کنیم، وبلاگ می‏نویـ... چت می‏کنیم، چت می‏کنیم، چت می‏کنیم، وبلاگ مـ ... چت می‏کنیم،‏ چت می‏کنیم، چت می‏کنیم، وبلاگـ.... چت می‏کنیم... وبلاگ‏مان را نابود می‏کنیم.
 جمعه 86 آذر 23 , ساعت 7:33 عصر |[ پیام]

من که سینما نمی‏روم .
بچه‏ها سر کارن
من کار دارم .کار
من خسته ام تازه از تهران آمده ام


 جمعه 86 آذر 23 , ساعت 7:30 عصر |[ پیام]
خدای من! حتی یک شاهی هم برایم نمانده تا بتوانم نووکائین (نوعی داروی بی‏هوشی) بخرم. امروز برای کشیدن یک دندان، طرف را با خواندن قسمت‏هایی از کتاب درایزر (یک نویسنده‏ی امریکایی) بی‏هوش کردم. کمک!
 جمعه 86 آذر 23 , ساعت 7:13 عصر |[ پیام]
در طنز بعدی‏اش، ونگوگ (نقاش معروف) را در نقش یک دندان‏پزشک قرار داده و از زبان او نامه می‏نویسد. در یکی از نامه‏ها، ونگوگ کار دندان بیمارش را تمام می‏کند و می‏گوید: «دلم رضایت نداد که پای دندانش امضاء بگذارم!ّ
 جمعه 86 آذر 23 , ساعت 7:10 عصر |[ پیام]
حسن دارد دندان‏های بی‏چاره‏اش را با شکستن پسته‏های دربسته، نابود می‏کند. دلم برای دندان‏هایش می‏سوزد.
 جمعه 86 آذر 23 , ساعت 7:6 عصر |[ پیام]
الان داستانی از وودی آلن خواندم. اولین داستانی بود که از او  می‏خواندم. نمی‏تونم بگم درباره‏ی چی بود چون فیلتر می‏شیم. ولی در کل طنز‏ روشن‏فکرانه‏ای بود؛ البته با یک استعاره‏ی ظریف در روشن‏فکری!
 جمعه 86 آذر 23 , ساعت 6:57 عصر |[ پیام]
<   <<   71   72   73   74   75   >>   >