برنج پاک میکنم برای ناهار. قورمهسبزی داریم.
جمعه 86 آذر 23
, ساعت 2:45 عصر |[ پیام]
شعر :
مرا دردی است که گر گویم زبان سوزد
وگر پنهان کنم دردم؛ ترسم که مغز استخوام سوزد
مرا دردی است که گر گویم زبان سوزد
وگر پنهان کنم دردم؛ ترسم که مغز استخوام سوزد
جمعه 86 آذر 23
, ساعت 1:59 عصر |[ پیام]
یک دیوانه سنگی را در چاه میاندازد و شونصد تا عاقل نمیتوانند درش بیاورند. واستا اونور ببینم!
جمعه 86 آذر 23
, ساعت 1:56 عصر |[ پیام]
دلم برات تنگ شده. برای چشمات. درسته که هیچ وقت نگاهشون نکردم.
جمعه 86 آذر 23
, ساعت 1:54 عصر |[ پیام]
حسن از خواب زمستانی بیدار شد. (خواب زمستانی تعبیر آقای آهستان بود.)
جمعه 86 آذر 23
, ساعت 1:54 عصر |[ پیام]
از «نازنین»، گفتن و نوشتن سخت است...
چه گویم که گر گویم زبان سوزد
ور نگویم... دل (شعرش را یادم نیست)
چه گویم که گر گویم زبان سوزد
ور نگویم... دل (شعرش را یادم نیست)
جمعه 86 آذر 23
, ساعت 1:52 عصر |[ پیام]
قلب و ذهن ورق میخوره ... همش به اذن خدا ...
خودتی و خودت ... ما هیچیم.
خودتی و خودت ... ما هیچیم.
جمعه 86 آذر 23
, ساعت 1:51 عصر |[ پیام]
اینکه نمیتوانم به درسهام برسم، اذیتم میکند. سه تا تخصصی اون هم تو رشته ما، هر سوال سه صفحه جواب داره. فکر کن هر درس ده فصل و هر فصل هم ده تا سوال. صد تا. سیصد صفحه جواب سوال بدی اونم برای یه کتاب. وحشتناک؟
جمعه 86 آذر 23
, ساعت 1:49 عصر |[ پیام]
اینکه نمیتونم حسم را توی وبلاگم بنویسم لجم گرفته. چیزهایی که آزارم میدهد. خفه خون چیز بد و خوبی نیست.
جمعه 86 آذر 23
, ساعت 1:44 عصر |[ پیام]
امین را باید چلاند، تا مثلاً دیگر ننویسید ، برعکس بریزد بیرون و بنویسید. انار دلش ترک برداشته.
جمعه 86 آذر 23
, ساعت 1:43 عصر |[ پیام]