از ما دیگه گذشته؛ خیلی چیزا؛ باور کن؛ باور میکنی.
سه شنبه 87 تیر 4
, ساعت 8:15 عصر |[ پیام]
تازه اون کفشه رو گرفته بودم. با بابا رفتیم گرفتیم. تا ماه مبارک هم می پوشیدم. الان هم پشت اون در گذاشته. اسماعیل! حوصله ندارم. حوصله که نه! تاب ندارم. تاب یادآوری خاطراتی که جز درد چیزی ندارن. بیخی.
سه شنبه 87 تیر 4
, ساعت 8:4 عصر |[ پیام]
یادته اون شب بیرون نشسته بودیم و شام سیرابی خوردیم؛ و پشه فراوون بود؟ یادگار عروسی تو بعد از دو سال، روی پامه! ساق پام پر زخمه! بعد از دو سال. می فهمی یعنی چی؟
سه شنبه 87 تیر 4
, ساعت 8:1 عصر |[ پیام]
می بینی اسماعیل! یادته کی عروسی کردی؟ آره؟ همون سالی که من تابستونش لامرد بودم. یعنی الان دو سال شده. تو دو ساله ازدواج کردی. و چند بار با خانومت دعوات شده؛ اما من هنوز یادگار عروسی تو رو دارم!
سه شنبه 87 تیر 4
, ساعت 7:59 عصر |[ پیام]
میلاد با برکت خانم حضرت زهرا رو به همه ی شیعیان، تبریک میگم. بعدشم اینکه به اینکی های عزیز اعم از فعال و غیر فعال تبریک میگم.
سه شنبه 87 تیر 4
, ساعت 1:26 صبح |[ پیام]
بعدنترشم اینکه خب...... ممممممممم... آخه نباید که خودمون به خودمون تبریک بگیم بابا جونم. باید بهمون تبریک بگن.. اما باشه، بر تو و بر ندای عزیزم هم این روز مبارک.
سه شنبه 87 تیر 4
, ساعت 1:24 صبح |[ پیام]
اونوقتشم ترم اینکه به خانم مادرانه عزیز تبریک میگم. چون بالاخره مامان هستند و این روز متعلق به مامانای گل هم هست.
سه شنبه 87 تیر 4
, ساعت 1:23 صبح |[ پیام]
اووووووووخ... دیر کردم الهه جان. ببخش. آخه چی بگم؟ اول از خودت تشکر میکنم. ممنونم خانم گلم.
سه شنبه 87 تیر 4
, ساعت 1:21 صبح |[ پیام]
بابا...از دست این دونا بچه کلافه شدم.ار بس با هم با همدیگه و هم با باباشون پچ پچ کردند...مثلا من نشنوم...
سه شنبه 87 تیر 4
, ساعت 12:48 صبح |[ پیام]