«باد
ما را
خواهد برد»
به آسمان ِ
هیچ گاه...
ما را
خواهد برد»
به آسمان ِ
هیچ گاه...
پنج شنبه 87 فروردین 8
, ساعت 9:47 عصر |[ پیام]
یک سیلی خوردم در کودکی؛ تا یاد بگیرم شیوه برخورد کسی با خودم و بقیه را مقایسه نکنم؛ آن روز افتادم زمین و دست کم تا چند ثانیه بهتزده بودم. تو کی میخواهی آن سیلی را بزنی؟ بی زحمت جوری نزن که سالها در بهت بمانم. خب؟
جمعه 87 فروردین 2
, ساعت 5:1 صبح |[ پیام]
بدترین لحظههایم را میشود از لبهایم فهمید.
چهارشنبه 86 اسفند 22
, ساعت 11:34 صبح |[ پیام]
نمیدونی وقتی اون کوچهی بسته شده رو دیدم چه لذتی بردم. میفهمی یعنی چی؟ اون کوچه رو بسته بودن؛ معنیش این بود که نمیتونستیم بریم توی اون کوچه.اون کوچهی نفرتانگیز. کوچهی مرگبار. گرچه اون کوچه و اشکهاش خیلی چیزها رو بهم هدیه کرد.
چهارشنبه 86 اسفند 22
, ساعت 11:28 صبح |[ پیام]
دیدی کوچههه رو بسته بودن؟ همون کوچهای که...
مطمئن باش اون جاده دیگه رفتنی نیست. شک نکن.
مطمئن باش اون جاده دیگه رفتنی نیست. شک نکن.
چهارشنبه 86 اسفند 22
, ساعت 11:26 صبح |[ پیام]