سفارش تبلیغ
صبا ویژن
و سال من اینگونه شروع می شود...
 شنبه 87 فروردین 10 , ساعت 10:29 عصر |[ پیام]
«باد
ما را
خواهد برد»
به آسمان ِ
هیچ گاه...


 پنج شنبه 87 فروردین 8 , ساعت 9:47 عصر |[ پیام]
مشهد...
 پنج شنبه 87 فروردین 8 , ساعت 9:29 عصر |[ پیام]

یک سیلی خوردم در کودکی؛ تا یاد بگیرم شیوه برخورد کسی با خودم و بقیه را مقایسه نکنم؛ آن روز افتادم زمین و دست کم تا چند ثانیه بهت‏زده بودم. تو کی می‏خواهی آن سیلی را بزنی؟ بی زحمت جوری نزن که سال‏ها در بهت بمانم. خب؟


 جمعه 87 فروردین 2 , ساعت 5:1 صبح |[ پیام]
بدترین لحظه‌هایم را می‌شود از لب‌هایم فهمید.

 چهارشنبه 86 اسفند 22 , ساعت 11:34 صبح |[ پیام]
130 روز را تقسیم کنید به دوازده ساعت.

 چهارشنبه 86 اسفند 22 , ساعت 11:32 صبح |[ پیام]
نمی‌دونی وقتی اون کوچه‌ی بسته شده رو دیدم چه لذتی بردم. می‌فهمی یعنی چی؟ اون کوچه رو بسته بودن؛ معنیش این بود که نمی‌تونستیم بریم توی اون کوچه.اون کوچه‌ی نفرت‌انگیز. کوچه‌ی مرگ‌‌بار. گرچه اون کوچه و اشک‌هاش خیلی چیزها رو به‌م هدیه کرد.

 چهارشنبه 86 اسفند 22 , ساعت 11:28 صبح |[ پیام]
دیدی کوچه‌هه رو بسته بودن؟ همون کوچه‌ای که...
مطمئن باش اون جاده دیگه رفتنی نیست. شک نکن.

 چهارشنبه 86 اسفند 22 , ساعت 11:26 صبح |[ پیام]
باز یادم اومد...

 چهارشنبه 86 اسفند 22 , ساعت 11:24 صبح |[ پیام]
من شعر مى‌خوام؛ شعر...
 چهارشنبه 86 اسفند 22 , ساعت 11:19 صبح |[ پیام]
<   <<   26   27   28   29   30   >>   >