سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به من یاد مده!
 http://iqna.ir/Hadith/Fa/Hadith_flashes/Ghodsi1.swf
 چهارشنبه 86 دی 5 , ساعت 10:45 صبح |[ پیام]

دیشب توی خواب انگلیسی دست و پا شکسته حرف می‏زدم.
صبح بابام می‏پرسید که با کی خارجکی حرف می‏زدم.


 چهارشنبه 86 دی 5 , ساعت 10:43 صبح |[ پیام]
باز هم رفرش
 چهارشنبه 86 دی 5 , ساعت 10:43 صبح |[ پیام]

می‏دونم خبری نیست ولی باز هم رفرش می‏کنم.


 چهارشنبه 86 دی 5 , ساعت 10:39 صبح |[ پیام]

روزنامه‏ی همبستگی می‏خونه و زیر شیشه‏ی میزش عکس خاتمی گذاشته.
می‏دونم زمان مدرسه با آیت الله مصباح توی یک میز می‏نشستن.


 چهارشنبه 86 دی 5 , ساعت 10:38 صبح |[ پیام]

بار اولی که رفتم پیشش پرسید توی خانوادتون کسی مشکل چشمی نداره. 
بهش گفتم چشمای بابام شیمیایی شدن.
نیم ساعتی از جبهه و جنگ، خاطره تعریف کرد.
دلِ پُری داشت.


 چهارشنبه 86 دی 5 , ساعت 10:36 صبح |[ پیام]
فکر می‏کنم دکتر وثوق (چشم پزشکم) خیلی تنهاست.
دیشب تماس گرفتم برای فیکس کردن قرار امروز؛ احساس کردم دوست نداره تماس رو قطع کنه.
 چهارشنبه 86 دی 5 , ساعت 10:34 صبح |[ پیام]
برای چند دهمین بار جی‏میل را رفرش می‏کنم.
 چهارشنبه 86 دی 5 , ساعت 10:33 صبح |[ پیام]

سر خیابون ایستادم که ماشین بگیرم. از زور سرما دست کردم توی جیبم. تازه یادم اومد پول‏هام رو خونه جا گذاشتم.
 


 چهارشنبه 86 دی 5 , ساعت 10:32 صبح |[ پیام]
صبح مثل یک پسر مامانی لباس‏هام رو اتو کردم؛ لباس چرک‏هام رو گذاشتم تو لباسشویی. یه دست لباس تر تمیز و اوتو کشیده هم پوشیدم.

 چهارشنبه 86 دی 5 , ساعت 10:29 صبح |[ پیام]
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >