مرگ بر یاهو میل ... زنده باد چیز ... شما چی بهش میگید؟ آها جیمیل. حالا میکنم از شرکت گوگل که گول میماله سرمونو ... جیمیل تمام میلها را سرچ میکنه ... و تبلیغ میزاره بالای صفحه متناسب با اون.
سه شنبه 86 آذر 27
, ساعت 2:52 صبح |[ پیام]
دارم با تندربیرد موزیلا از جیمیلم امیل استخراج میکنم. امیلهای قدیمی که میایند و لود میشوند ... حالم دارد بد میشود ... خاطرات چند ماه گذشته ... یک سال گذشته ... خدایا ... کاش ...
سه شنبه 86 آذر 27
, ساعت 2:50 صبح |[ پیام]
مرگ تدریجی ما آغاز می شود، آن هنگام که: بنده عادتهای خویش شویم و هرروز یک مسیر را بپیمائیم. اگر دچار روزمره گی شویم و اگر تغییری در رنگ لباس خود ندهیم. یا با کسانی که نمی شناسیم سر صحبت را باز نکنیم. (پابلو نرودا، نویسنده شیلیائی)
دوشنبه 86 آذر 26
, ساعت 8:39 عصر |[ پیام]
نعععع.... من گفتم: نوشتن برام هم شیرین تره و هم آسونتر. فقط این آقاهه(خواجه امیری) که هی بیخ گوشم میخونه ، حواسمو پرت میکنه.
دوشنبه 86 آذر 26
, ساعت 6:59 عصر |[ پیام]
بزرگوارم، مادرانه عزیزم با افتخار ادتون کردم. التماس دعا . تازشم این آقای خواجه امیری رو هم ساکتش کردم تا دیگه حواسمو پرت نکنه. هر چی هم چشمک میزنه تا دوباره روشنش کنم ، نچ ...گوش نمیدم.
دوشنبه 86 آذر 26
, ساعت 6:55 عصر |[ پیام]
کاش آی دی سایه رو داشتم.اگه داشتم چی میشد....اگه برف می اومد چی میشد...اگه بارون داشتیم چی میشد...اگه من دیگه تو اینک ننویسم چی میشد...لابد راحت میشدین دیگه...
دوشنبه 86 آذر 26
, ساعت 5:34 عصر |[ پیام]
ببین سایه جان...منم اگه جای تو بودم و یکی بغل گوشم هی از آهنگ ها بخونه؛خب معلومه نوشتن سختتر میشه...
دوشنبه 86 آذر 26
, ساعت 5:32 عصر |[ پیام]
چقدر بده که تو ی شهر آدم بارون نیاد،برف هم نیاد،بعد دوستان آدم هی از حال و هوای بارونی شهرشون حرف بزنن.آدم اینجا فقط حرصش در میاد.باور کنین الان منم حرصم در اومده.نمی بینین؟
دوشنبه 86 آذر 26
, ساعت 5:30 عصر |[ پیام]
چند بار تایپ کردم، اما این آقای خواجه امیری هی میخونه و هی حواس منو پرت میکنه و هی من اشتباه تایپ میکنم.( رفتی و توی قلبم یادت و جا گذاشتی/ روی تموم حرفات یک دفعه پا گذاشتی) هی از این حرفها میگه.
دوشنبه 86 آذر 26
, ساعت 5:26 عصر |[ پیام]