تازشم بازم نمیدونم کدومش شیرین تره! اینکه آدم بنویسه یا حرف بزنه؟؟ فکر کنم نوشتن شیرین تر باشه. (البته از نظر من)
دوشنبه 86 آذر 26
, ساعت 5:19 عصر |[ پیام]
نمیدونم کدومش سخت تره! اینکه آدم بنویسه یا اینکه حرف بزنه؟؟ فکر کنم حرف زدن سخت تر باشه.
دوشنبه 86 آذر 26
, ساعت 5:18 عصر |[ پیام]
بیا این یکم فرصت بیشتر و کنار هم باشیم .تو که هنوز نشستی داری اینک رو می خونی . پاشو مثل بچه های خوب خودتو برا 5 شنبه اماده کن. اصلا چرا تو خودت قدم نمی ذاری جلو .. زنگ بزن همه رو دعوت کن بیان
دوشنبه 86 آذر 26
, ساعت 5:10 عصر |[ پیام]
حالا تو هم بیا و منو باور کن . بیا و پیشم بمون . بیا تا دیر نشده .... بیا ببین من همه اشکام برای توئه .... بی انصاف نباش دیگه .. این رسمش نیست
دوشنبه 86 آذر 26
, ساعت 5:7 عصر |[ پیام]
کاشکی می دونستی چقدر زود مهلت با هم بودنمون تموم می شه ، کاشکی درک می کردی اینقدر کمه که حاضریم یه تانیه فرصت بیشتر رو جشن بگیریم . دور هم جمع بشیم
دوشنبه 86 آذر 26
, ساعت 5:6 عصر |[ پیام]
از جدا شدن نوشتی ، بدون اینکه فکر کنی قلبم که داری روش می نویسی زخمیه
کاشکی میدونستی مهلت بودن همین یه نفسه، کاشکی می فهمیدی سهمت از دنیا چیه
دوشنبه 86 آذر 26
, ساعت 5:4 عصر |[ پیام]
فصل بارونی بیشه رنگ چشماته همیشه/ حس تازه بودن من بی نگاه تو نمیشه
اینارو دیگه من نگفتم! آقای خواجه امیری داره اینجا میخونه.
دوشنبه 86 آذر 26
, ساعت 5:2 عصر |[ پیام]
پارسی بلاگ خستم کرده. هی قطع و وصل می شه. برا هر ارسالی چقدر اذیتم میکنه، تا بتونم ارسال کنم. اگه بازم اذیتم کنه به روش خاله خان باجی ها نفرینش می کنم.
دوشنبه 86 آذر 26
, ساعت 4:58 عصر |[ پیام]
باران بهانه بود
که تو زیر چتر من
تا انتهای کوچه بیایی
مرتضی کاردر
که تو زیر چتر من
تا انتهای کوچه بیایی
مرتضی کاردر
دوشنبه 86 آذر 26
, ساعت 4:55 عصر |[ پیام]