حالا دیگه خستمه و هیچ اتفاق خاصی هم رخ نداد و شعرای مردم رو هم تحریف نکردم. شیطنتم نکردم. پس نمیرم جهنم. به قول یکی: (همین).... بای.
پنج شنبه 86 آذر 22
, ساعت 8:2 عصر |[ پیام]
می توان در گریه ابر ، با خیال غنچه خوش بود/زایش آینده را از هر بهاری دید و آسود/می توان هر لحظه، هر جا عاشق و دلداده بودن/پر غرور چون آبشاران بودن ، اما ساده بودن.............(آلبوم شکوفه های کویر)
پنج شنبه 86 آذر 22
, ساعت 7:59 عصر |[ پیام]
می توان هرلحظه، هرجا عاشق و دلداده بودن/پرغرور چون آبشاران بودن، اما ساده بودن/می شود اندوه شب را از نگاه صبح فهمید/یا به وقت ریزش اشک، شادی بگذشته را دید/
پنج شنبه 86 آذر 22
, ساعت 7:55 عصر |[ پیام]
زندگی یعنی چکیدن همچو شب از گرمی عشق/ زندگی یعنی لطافت گم شدن در نرمی عشق/زندگی یعنی دویدن بی امان در وادی عشق/ رفتن و آخر رسیدن بر در آبادی عشق
پنج شنبه 86 آذر 22
, ساعت 7:52 عصر |[ پیام]
چقدر دلم میخواد یه مطلب در مورد یه بیمار ایدزی بنویسم اما هروقت اومدم بنویسم، یه جوری شدم و نتونستم بنویسم.
پنج شنبه 86 آذر 22
, ساعت 7:35 عصر |[ پیام]
یه جورایی آدم وقتی میاد و می بینه که چند ساعته کسی ننوشته، هوس شیطنت میکنه.
پنج شنبه 86 آذر 22
, ساعت 7:25 عصر |[ پیام]
ای بابا. اومدم بیام یه دفعه این دبیر اندیشه فیروزه، با دو تا... نه... چهارتا چایی لبریزِ لبدوزِ لبسوز اومده... طبیعتا من اصلا اهل این نیستم که لطف کسی رو نادیده بگیرم. اوه اوه... بیسکویت ساقهطلایی هم هست. دل همهگی کباب!
پنج شنبه 86 آذر 22
, ساعت 4:22 عصر |[ پیام]
من دارم میام که بریم استخر. آمادهاید؟ لباسهاتون رو پوشیدید؟ ساکهاتون رو بستید؟ حله؟ ماشین دم دره؟ ناهار خوردین؟ عینک و کلاه و خرت و پرتهای دیگه رو برداشتید؟ بریم؟ ردیفه؟
پنج شنبه 86 آذر 22
, ساعت 4:19 عصر |[ پیام]
نظر ندادم که ساکت شی. تو رو خدا حرف بزن؛ از هر چی دوست داری.
پنج شنبه 86 آذر 22
, ساعت 4:15 عصر |[ پیام]