شل بجنب« اینک» مثل «رسپنا» میشه.یعنی وبلاگ گروهی؛یهو ممکنه شخصی بشه.آخه انگار فقط حامد داره مینویسه.
سه شنبه 86 آذر 20
, ساعت 12:35 عصر |[ پیام]
دلم گرفته. احساس سردرد میکنم. به قول یه نفر؛ خستمه!
سه شنبه 86 آذر 20
, ساعت 12:22 عصر |[ پیام]
این یارو که اومده کامنتهای دروغ گذاشته خیلی آدم ...یه! خب تو که دامنهی دات کام نداری چرا دروغ میگی؟
سه شنبه 86 آذر 20
, ساعت 12:19 عصر |[ پیام]
موذن اذان میگوید... حرف محمدحامد اذان را در ذهنم با شهادت پیوند داد. کلمهکلمهی اذان را این بار میشنوم؛ دقیقتر از همیشه.
سه شنبه 86 آذر 20
, ساعت 12:7 عصر |[ پیام]
به قول اصفهانیها: «خوش تشریف آوردی محمدحامدجان»؛ حسن بیا دیگه.
سه شنبه 86 آذر 20
, ساعت 12:2 عصر |[ پیام]
مدتی است از گریه کردن فراریام... مدتی است که اگر گریه کردهام دست خودم نبوده است وگرنه تا آنجا که میشد جلویش را بگیرم گرفتهام... گریه وقتی جمع شود دیگر از دریچهی چشم قابلیت عبور ندارد.
سه شنبه 86 آذر 20
, ساعت 12:0 عصر |[ پیام]
صدای زنگ موبایل را هم اضافه کنید به آن صداها که روی من خیلی تاثیر دارند... .
سه شنبه 86 آذر 20
, ساعت 11:59 صبح |[ پیام]
دلم گرفته.
ولی همیشه سعی میکنم بخندم.
البته ا مروز شهادتم هست.
این مداحی خوشگلی که حسن گذاشته چه زیباست.
اشک آدم رو در می یاره .یاد هیئت می افتم
ولی همیشه سعی میکنم بخندم.
البته ا مروز شهادتم هست.
این مداحی خوشگلی که حسن گذاشته چه زیباست.
اشک آدم رو در می یاره .یاد هیئت می افتم
سه شنبه 86 آذر 20
, ساعت 11:55 صبح |[ پیام]
صداها و بوها... خیلی روی من تاثیر دارند؛ بوی عطر، صدای موسیقی یا مداحی یا آواز... .
سه شنبه 86 آذر 20
, ساعت 11:54 صبح |[ پیام]