سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یا اون یکی که وقتی یه چیز جدید ازش کشف کردم و بهش گفتم اصلا به روی خودش نیاورد. حالا هم یه جور برخورد میکنه انگار اصلا منو نمیشناسه!


 دوشنبه 86 اسفند 6 , ساعت 2:29 عصر |[ پیام]

یاد اون رفیق اصفهانیه می افتم که اون همه مدت با هم بودیم اما اون شب که خداحافظی کرد رفت و دیگه پشت سرشو هم نگاه نکرد...


 دوشنبه 86 اسفند 6 , ساعت 2:28 عصر |[ پیام]

سلام رفیق
میدونم کم محلیت به من به خاطر اینه که هم من اصفهانی ام هم تو. اما اگر این روح اصفهانی بودن باعث میشه تو اینجوری باشی چرا من اینجوری نیستم؟


 دوشنبه 86 اسفند 6 , ساعت 2:27 عصر |[ پیام]
آقا! خانم!
هدفون دارم؛ هدفون‌های خوب.
خانم! شما هدفون نمی‌خواهید؟
آقا! خواهش می‌کنم از من یک هدفون بخرید.
هدفون دارم... هدفون‌های خوب...
 دوشنبه 86 اسفند 6 , ساعت 3:13 صبح |[ پیام]
دست‌هایت در کیف من...
انگار در آغوش گرفته بودمت.
 دوشنبه 86 اسفند 6 , ساعت 3:12 صبح |[ پیام]

همه‌ی پس‌اندازم را هدفون خواهم خرید...
به عشق این که لحظه‌ای بالای سرم بنشینی و بگویی:
«اجازه‌ هست هدفونت...؟»
از این به بعد، همیشه موسیقی، آزارم خواهم داد.


 دوشنبه 86 اسفند 6 , ساعت 3:11 صبح |[ پیام]
پیامک می‌فرستی برای چه؟
فکر می‌کنی می‌شود حساب سنگین پنج‌ساله‌ات را با این پیامک‌ها صاف کنی؟ عمرا...

 دوشنبه 86 اسفند 6 , ساعت 2:31 صبح |[ پیام]
می خوام برم بخوابم. اما بزار این به جمله رو هم بگم. اون یادداشتم رو یادم اومد که گفته بودم لیلی و مجنون باید لنگ بیندازند.
 دوشنبه 86 اسفند 6 , ساعت 1:33 صبح |[ پیام]
قول داده بودم یکشنبه‏ها به روز کنم.پس چرا حسش نمیاد توی دستم؟
 دوشنبه 86 اسفند 6 , ساعت 1:27 صبح |[ پیام]
لحظه های مشترک مون، همیشه همراه بوده و بود با اوج خستگی هر دومون. خستگی. اما خودتم می دونی که قدر همون لحظه های خستگی رو هم از اول می دونستم. مگه نه؟

 دوشنبه 86 اسفند 6 , ساعت 1:26 صبح |[ پیام]
<   <<   26   27   28   29   30   >>   >