سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بازارچه.

 دوشنبه 86 اسفند 6 , ساعت 12:34 صبح |[ پیام]
می گفت تو واقعا بوی مو می شنوی؟ گفتم خیلی بوهای دیگه هم می شنویم.

 دوشنبه 86 اسفند 6 , ساعت 12:33 صبح |[ پیام]
پل زندگی. پل هوایی زندگی. رویایی ترین پل زندگی من. پل آرامش. گرچه پل نامردی هم بود؛ اما سخت نمی گیریم.

 دوشنبه 86 اسفند 6 , ساعت 12:32 صبح |[ پیام]
شاید همه سعی می کنن فراموش کنن؛ اما من اهل فراموش کردن نیستم؛ حتا سعی هم نمی کنم. حتا سخت ترین لحظه ها رو. حتا اون لحظه هایی که توی کوچه های روبروی ترمینال مـ... گذشت. می دونم که توی می خوای فراموش کنی.
 دوشنبه 86 اسفند 6 , ساعت 12:30 صبح |[ پیام]
چه جالب. چند وقت پیش دقیقا همینا رو داشتم گوش می کردم؛ اما غمناک و غمزده بودن؛ اما الان شادن!

 دوشنبه 86 اسفند 6 , ساعت 12:4 صبح |[ پیام]
همیشه این چنین نخواهد بود.
 یکشنبه 86 اسفند 5 , ساعت 11:57 عصر |[ پیام]

گفتم: من یک آدم فوق‏العاده شلخته هستم.
گفت: من هم.
لابد توقع داشت بگم عجب تفاهمی.
D:


 یکشنبه 86 اسفند 5 , ساعت 11:41 عصر |[ پیام]
مثل نسیم می‏وزی و تازه‏ام می‏کنی...
 یکشنبه 86 اسفند 5 , ساعت 9:31 عصر |[ پیام]
اما روهم رفته خیلی کیف داد. پرندگان و مرغان آبی که سر یه دونه چیپس و پفک دعوا می کنند, صدای چه چه پیرمردان زیر پل خواجو, قایق سوارانی که با نظم قشنگی دسته جمعی پارو می زنند و ... همه و همه لذت بخش بود و لذتش به پیاده رفتنش می ارزید.
 یکشنبه 86 اسفند 5 , ساعت 9:16 عصر |[ پیام]
عصر می خوای برگردی یکی دیگه از رفیقاتو می بینی. میگه غروب خواجو خیلی قشنگه, حیف نیست با ماشین بریم؟ بیا از کنار رودخونه آروم آروم پیاده بریم!
از پل بزرگمهر تآآآآآ سی و سه پل پیاده برمی گردید!

 یکشنبه 86 اسفند 5 , ساعت 9:15 عصر |[ پیام]
<   <<   31   32   33   34   35   >>   >