وای! میدونی چی شد؟ الآن یه برگه پیدا کردهام مال سال اول دانشگاه! توش نوشتهام:
پرده شرم است مانع در میان ما و دوست
شمع را فانوس از پروانه میسازد جدا!
دوشنبه 86 اسفند 13
, ساعت 12:33 صبح |[ پیام]
بی گناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق
یوسف از دامان پاک خود به زندان میرود
یکشنبه 86 اسفند 12
, ساعت 11:2 عصر |[ پیام]
به عشق پاک کردم صرف عمر خود ندانستم
که از تر دامنی با غنچه هم بستر شود شبنم
یکشنبه 86 اسفند 12
, ساعت 11:2 عصر |[ پیام]
میگما! لیلیجون!
این عشق و عاشقی ما هم خیلی مسخره و خندهداره ها!
کمترین اشکالش اینه که با عشق و عاشقیهای این دوره زمونه سازگار نیست!
امضاء: مجنون!
یکشنبه 86 اسفند 12
, ساعت 10:59 عصر |[ پیام]
اگه تو تموم این سالها نگفتم دوستت دارم! به خاطر این بود که امیدی به این دوست داشتن نداشتم!
حالا میگویم دوستت دارم... بازهم امیدی ندارم!
حالا میگویم دوستت دارم... بازهم امیدی ندارم!
شنبه 86 اسفند 11
, ساعت 1:47 صبح |[ پیام]
می گفت: اگه عاشقه که وای به حالش! رسواش می کنم من!
گفتم: نیازی نیست تو رسواش کنی. همون عشقش لوش میده...
گفتم: نیازی نیست تو رسواش کنی. همون عشقش لوش میده...
جمعه 86 اسفند 10
, ساعت 11:15 عصر |[ پیام]
آه میکشم...
هرچند در بساط پاکبازان محبت آه نیست...
هرچند در بساط پاکبازان محبت آه نیست...
جمعه 86 اسفند 10
, ساعت 5:35 عصر |[ پیام]
از چشم نیم مست تو با یک جهان شراب
ما صلح می کنیم به یک سرمه دان شراب
من در حجاب عشقم و او در حجاب شرم
ای وای اگر قدم ننهد در میان شراب (صائب)
جمعه 86 اسفند 10
, ساعت 5:34 عصر |[ پیام]