هنوز تنم بوی زیارت می‏ده. بوی ضریح. بوی ...
نمی‏خوام به آسونی زندگی، این بو را ازم بگیره ...


 دوشنبه 86 آذر 19 , ساعت 2:2 عصر |[ پیام]
یه گاف فوق‏العاده خنده دار دادم. احساس پته‏ روی آب ریختگی می‏کنم
 دوشنبه 86 آذر 19 , ساعت 1:30 عصر |[ پیام]
اینک برای چند‏دهمین بار باید برای کسی اعتراف کنم که من هفت هشت سالی کوچولو تر از اونی هستم که فکر می‏کنه.
 دوشنبه 86 آذر 19 , ساعت 1:16 عصر |[ پیام]
سلام...اینک دارم اینک رو می‏خوانم.جالبه...از مشهد تازه نفس برگشتند،پرکار شده‏اند بعضیها...
 دوشنبه 86 آذر 19 , ساعت 12:36 عصر |[ پیام]

این‏قدر پته‏ی این و آن را ریخت‏م روی آب که دیگه از ما که گذشت...


 دوشنبه 86 آذر 19 , ساعت 10:50 صبح |[ پیام]
فکر و خیال وقتی شدید باشه، تمام هوش حواس آدم رو مثل خوره می‏خوره.
رها شدن از فکر و خیال کار سختیه،
سخت وطاقت فرسا
 دوشنبه 86 آذر 19 , ساعت 10:24 صبح |[ پیام]
تا حالا دیدید این بچه کوچولوها وقتی یه چیز جدید یاد می‏گیرند چقدر ذوق زده می‏شند.
فکر کنم این علی ما هم همین طوری شده،
 دوشنبه 86 آذر 19 , ساعت 10:18 صبح |[ پیام]
عجیب حال می‏دهد!
با شکلک گذاشتن به جای عنوان، یک جورهایی صفحه اصلی پارسی‏بلاگ «جون» را هک کردم.

 دوشنبه 86 آذر 19 , ساعت 10:4 صبح |[ پیام]
طرح نوشتن یعنی گول مالیدن بر سر مسئولینی که می‏دانند باید سرشان گول مالیده شود.
اصلا وقتی یک مسئولی می‏گوید طرح را بنویسید و برای یه جلسه وقت تعیین کنید یعنی اینکه بیا سرم رو گول بمال.
من نخواهم گول بمالم باید چه کسی را ببینم؟
 دوشنبه 86 آذر 19 , ساعت 10:0 صبح |[ پیام]
بعضی وقت‏ها بعضی جمع‏ها آن‏قدر های‏کلاس هستند که آدم همه‏اش نگران است سوتی بدهد؛ ولی یک عطسه‏ی درست و حسابی که از راه برسد و دست و پرت را خیس کند... دیگر بی‏خیال همه‏ چیز می‏شوی چون دیگر چیزی برای از دست دادن نداری!
 دوشنبه 86 آذر 19 , ساعت 9:58 صبح |[ پیام]
<   <<   101   102   103   104   105   >>   >