تو چه میدانی بر من چه گذشت؟ تمام... برای....اما... دقیقا.... من... هیچ... نبود.... من... یادم.... تو.... گفتی... نمیرود... حالا... تو چه میدانی بر من چه گذشت؟
چهارشنبه 86 آذر 28
, ساعت 2:44 صبح |[ پیام]
الان به هیچ وجه نمی تونم این شعر رو بخونم:
کاش این زمانه زیر و رو شود...
کاش این زمانه زیر و رو شود...
چهارشنبه 86 آذر 28
, ساعت 2:11 صبح |[ پیام]
می خوام برم بخوابم. برم؟ خب میرم. مهدی اعتراض داره. می گه الان که منتخب شدیم این قدر نوشتی. ولی خودشم می دونه که ...
چهارشنبه 86 آذر 28
, ساعت 2:10 صبح |[ پیام]
اینک، گشنمه، خستمه، خوابمه. پس اینک خواب می شویم. البته با شکم خالی. شاید که خواب زرین بالان بریان را ببینیم.
چهارشنبه 86 آذر 28
, ساعت 2:9 صبح |[ پیام]
چقدر با زارع دعوا می کردیم؛ چه لذتی داشت وقتی عصبانی می شد و من آروم بودم. و چه لذتی داشت وقتی می رفت به قیوم حرفاش رو می زد. و چه لذت بیشتری داشت وقتی صبح که پا می شدیم مث بچه مدرسه ای ها همه چی رو فراموش کرده بودیم.
چهارشنبه 86 آذر 28
, ساعت 2:8 صبح |[ پیام]
دلم می خواست کاش اون روز که مریم به بچه های مدرسه لیسک داد من هم اون طرف خیابون می بودم.
چهارشنبه 86 آذر 28
, ساعت 2:5 صبح |[ پیام]
داشتم سروش گوش می کردم؛ صداش شبیه امیده؛ شبیه معین هم هست؛ بعد از این که یادداشتم تموم شد، سوکت هدفون رو از سیستم در آوردم. ماماااااان. ضایع شدم!
چهارشنبه 86 آذر 28
, ساعت 2:0 صبح |[ پیام]
آخییییییش. واقعا سخت بود. درباره رفتارهای پوپولیستی دولت طبقه متوسط نوشتم یه یادداشت توی وبلاگم. چه جمله ای شد! اینُم لینکش. مرثیههای پوپولیستی و دولت طبقهی متوسط
چهارشنبه 86 آذر 28
, ساعت 1:56 صبح |[ پیام]