چنگ گربه و خون و ..... مواظب توکسوپلاسموز باشین.
چهارشنبه 86 آذر 28
, ساعت 1:53 صبح |[ پیام]
نچ نشد. متن قشنگی بود. ترسیدم بنویسم و دوباره به خاطر زیاد بودنش افزون بر پنج خط باز تنبیه بشم و دلم هم نیومد که ازش کم کنم. آخه حیف بود. نچ نشد .
چهارشنبه 86 آذر 28
, ساعت 1:51 صبح |[ پیام]
دنبال لیریک یک موسیقی میگردم... خیلی زیبا میخواند. راهی برای بازگشتن به عشق.
چهارشنبه 86 آذر 28
, ساعت 1:46 صبح |[ پیام]
یک گربه آمده بود موقع شام، کنار در حجرهمان و زل زده بود توی چشم ما. دهانمان که میجنبید خجالت میکشیدیم از نگاه معصومش. یک تکه گوشت برداشتم و بردم نزدیک دهانش که بخورد. پنجه کشید به دستم؛ دستم خون افتاد... تقصیر من بود؟!
چهارشنبه 86 آذر 28
, ساعت 1:38 صبح |[ پیام]
حرف اگر بزنیم
حرف آوازهاییست
که زیر باران هم
میتوان خواند
احمدرضا احمدی
چهارشنبه 86 آذر 28
, ساعت 1:36 صبح |[ پیام]
صدای بال ملائک و صدای پای پرواز تو، صدای تیک تاک قلبم و صدای زمزمه های ملکوتی کروبیان، در باز نما، آغوش بگشا، اینک منم، با یک بغل شور و دلدادگی به سرای تو آمده تا با لمس چشمانت، حضور خود را با نور پیوندی ابدی بخشم.
چهارشنبه 86 آذر 28
, ساعت 1:34 صبح |[ پیام]
بعد از کلاس کارگاه آقای ایرانمهر به این نتیجه رسیدم که داستان سارا را از اول بنویسم. خدا بخیر کند عاقبت این داستان را.
چهارشنبه 86 آذر 28
, ساعت 1:30 صبح |[ پیام]
می بینی چقدر مستم؟ میشه این یه دونه مستی رو ازم نگیری؟ تو رو خدا! نه! تو رو به خودت!
چهارشنبه 86 آذر 28
, ساعت 1:29 صبح |[ پیام]
گفتم غم تو دارم
گفتا که خب داشته باش
گفتم که ماه من شو
گفت به همین خیال باش
گفتا که خب داشته باش
گفتم که ماه من شو
گفت به همین خیال باش
چهارشنبه 86 آذر 28
, ساعت 1:28 صبح |[ پیام]