مادرانه بزرگوار.... آدرس نمی دین بیاییم خدمتتون و کادوئی و .....
پنج شنبه 87 خرداد 9
, ساعت 11:35 عصر |[ پیام]
منم همین ....بعضی چیزها چه فراموش نشدنیاند. و یادآوریشان چه زجرآور.
اما انگاری چاره ای نیست !! ...فردا بهش فکر میکنیم . حال بی خیال..
اما انگاری چاره ای نیست !! ...فردا بهش فکر میکنیم . حال بی خیال..
پنج شنبه 87 خرداد 9
, ساعت 11:33 عصر |[ پیام]
بعضی چیزها چه فراموش نشدنیاند. و یادآوریشان چه زجرآور.
پنج شنبه 87 خرداد 9
, ساعت 1:33 عصر |[ پیام]
البته خیلی وقت است یاد گرفتهام انتظاری از کسی نداشته باشم؛ اما آن روزها داشتم. آن روزها هنوز نفهمیده بودم که آدمها رفتارشان را روی انتظارات ما نمیچینند. یاد گرفتن این نکته ارزشش را داشت؟
پنج شنبه 87 خرداد 9
, ساعت 1:32 عصر |[ پیام]
به محبتهایی که کردم فکر نمیکنم. به عشقی که به پایش ریخته بودم و ریختهام هم فکر نمیکنم. اما انتظارم از خواهرم را نمیتوانم فراموش کنم.
پنج شنبه 87 خرداد 9
, ساعت 1:30 عصر |[ پیام]
خیلی وقت است بغضها را با خوابیدن فراری میدهم. ولی این یکی را نمیشود با خوابیدن فراری داد.
پنج شنبه 87 خرداد 9
, ساعت 1:27 عصر |[ پیام]
دیشب میخواستم بخوابم که زینب آمد به ذهنم؛ اولین کسی که از دوست داشتن دلزده و شاید متنفرم کرد. اینکهای من بغضهای منند.
پنج شنبه 87 خرداد 9
, ساعت 1:25 عصر |[ پیام]
بین این همه وبلاگ، فقط یه جاست که هر چند وقت یه بار سر میزنم ببینم بهم لینک داده یا نه.
پنج شنبه 87 خرداد 9
, ساعت 9:5 صبح |[ پیام]