خودتم میدونی که بیخیال خیلی چیزا شدهم. این خیلی چیزا خیلی بیشتر از خیلی چیزاییه که توی ذهن خیلیا میاد. به هر حال اگه قرار باشه یه چیزی بخوام همینه. خیلی دارم پشت سر هم تکرار میکنم یه حرف رو؛ اما برام مهمه. مهم البته شاید کلمهی خوبی نباشه! نمیدونم
هیچ ترسی ندارم. راستش رو بخوای اونقدری که در این مورد کنجکاوم، ترس ندارم. اونقدری که دوست دارم بدونم قراره چیکار بکنی، نمیترسم. نه که بدی نکرده باشم نه. خودت هم میدونی. ولی اون بخش کنجکاویش نمیذاره این ترسه خودش رو نشون بده.
اگه به یه چیز اعتقاد داشته باشم؛ فقط یه چیزا؛ فقط فقط فقط! اگه فقط به یه چیز اعتقاد داشته باشم، اینه که یه روزی هست که قراره حقم رو بزاری کف دستم.
شاید فکر کنی دارم خودم رو لوس میکنم اما باور کن؛ تو که میدونم باور میکنی چون خودت میدونی؛ اما باور کن فقط به این فکرم که چجوری میخوای حقم رو بزاری کف دستم.
بیشتر از هر چیزی منتظر اون روزم؛ که ببینم چجوری میخوای حقم رو بذاری کف دستم. که ببینم این همه سال انتظار چی رو میکشیدم.
آهای زاینده رود! تو چطور ادعا می کنی که زیباترین رود خانه ای؟در حالیکه کارون زیباروها را در خودش جای داده...چی میگی تو؟؟ < language=java> >
چقدر پارسی بلاگ فرق کرده ها...خب منم برگشتم خونه مون.کار بدی کردم؟ < language=java> >