سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امتحان ریاضی پرید! حالم از هر چی ریاضی و فیزیکه به هم می خوره...


 یکشنبه 87 خرداد 5 , ساعت 2:3 عصر |[ پیام]
با سر انگشتان نگاهت، تلنگری بر اعماق وجود خاک گرفته ام حس نموده و بر آویز گوشه ی اتاق شماره ی حضورت را گره بسته و با تیک تاک ساعات قرون، رفتنت را بر صفحه ی دلم تفریق نمودم.
 جمعه 87 خرداد 3 , ساعت 11:21 عصر |[ پیام]
من اینجام! در خانه ی تو!
 پنج شنبه 87 خرداد 2 , ساعت 8:2 عصر |[ پیام]

دلم ی خواست الآن می رفتیم یه سر به باباجون می زدیم.اما
شلوغه اونجا... بعدشم...


 پنج شنبه 87 خرداد 2 , ساعت 5:13 عصر |[ پیام]

ای مادر عزیز که جانم فدای تو
قربان مهربانی و لطف و صفای تو!


 پنج شنبه 87 خرداد 2 , ساعت 4:59 عصر |[ پیام]

نکن اینجور با من!

تو آسمون بی کسی بامن بمون خورشید من
ابر سیاهُ پس بزن ستارهء امید من...


 پنج شنبه 87 خرداد 2 , ساعت 4:58 عصر |[ پیام]

دارم می پوکما! قلبم درد گرفت! اینو ببین!


 پنج شنبه 87 خرداد 2 , ساعت 4:58 عصر |[ پیام]

بهش می‌گم حرف بزن با من، چشماش پُر آب میشه!


 پنج شنبه 87 خرداد 2 , ساعت 4:54 عصر |[ پیام]

دیدی؟ همیشه همینطوره‌ها! بازش می‌کنم خودش میاد!


 پنج شنبه 87 خرداد 2 , ساعت 4:53 عصر |[ پیام]

جیب و دامانِ فلک پُر می‌شد از گفتار من
در سخن صائب هم آوازی اگر می‌داشتم!


 پنج شنبه 87 خرداد 2 , ساعت 4:53 عصر |[ پیام]
<   <<   26   27   28   29   30      >