فکر میکنم دکتر وثوق (چشم پزشکم) خیلی تنهاست.
دیشب تماس گرفتم برای فیکس کردن قرار امروز؛ احساس کردم دوست نداره تماس رو قطع کنه.
دیشب تماس گرفتم برای فیکس کردن قرار امروز؛ احساس کردم دوست نداره تماس رو قطع کنه.
چهارشنبه 86 دی 5
, ساعت 10:34 صبح |[ پیام]
سر خیابون ایستادم که ماشین بگیرم. از زور سرما دست کردم توی جیبم. تازه یادم اومد پولهام رو خونه جا گذاشتم.
چهارشنبه 86 دی 5
, ساعت 10:32 صبح |[ پیام]
صبح مثل یک پسر مامانی لباسهام رو اتو کردم؛ لباس چرکهام رو گذاشتم تو لباسشویی. یه دست لباس تر تمیز و اوتو کشیده هم پوشیدم.
چهارشنبه 86 دی 5
, ساعت 10:29 صبح |[ پیام]
ساعت یک و 50 دقیقهاس. هنوز نخوابیدم. فردا خواب میمانم احتمالا برای کتابخانه. نمیرسم به درسهام. نشریه هنوز تمام نشده. روی جلدش خیلی کار دارد.
چهارشنبه 86 دی 5
, ساعت 1:51 صبح |[ پیام]
خدای من چطوری اخه ؟ مگه میشه ادم هم بخواد هم نخواد ؟ بخواد که باشه ؟ نخواد واسه هزار تا چیز دیگه ؟ کمکم کن
سه شنبه 86 دی 4
, ساعت 10:51 عصر |[ پیام]