سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آخی...
یاد علی پور افتادم؛ این آش امشب چه بابرکت بود از لحاظ خاطره! علی پور لر بود؛ مَهلی گفتنش خیلی باحال بود؛ خیلی وقته نشنیده م ازش.
 جمعه 86 دی 7 , ساعت 12:53 صبح |[ پیام]
علی میگه دوقولو زاییده؛ میگه اسم دختره رو گذاشته‏.. مهتاب؛ پسره هم قلی.
 جمعه 86 دی 7 , ساعت 12:52 صبح |[ پیام]
خدا بگم چیکارت نکنه علی! یه رفیق داشتیم همیشه تا جون داشت می‏خورد؛ یزدی بود؛ بعد آخرش می‏گفت پُر خوردم. همیشه همین اوضاع تکرار می شد. یادش به خیر. جالبه. همین چند روز پیش که خونه ش مهمون بودیم هم دقیقا همین کار رو کرد. زن گرفته هنوز آدم نشده 
 جمعه 86 دی 7 , ساعت 12:51 صبح |[ پیام]
اصلا می دونی چیه؟ علی بعضی وقتا یه کارایی می کنه که آدم شاخ در میاره! آخه ما وقتی هم سن این بچه بودیم تا دم در خونه هم نمی‏تونستیم تنهایی بریم!
 جمعه 86 دی 7 , ساعت 12:49 صبح |[ پیام]
توی نوشته قبلی گفتم زین تا زمون! علی میگه کپی رایت داره. ولی خداییش من این همه کلمه GNUیی براتون ساختم حالا برای یه کلمه در پیت داری حق کپی رایت می گیری؟! اجازه ما بریم آش بخوریم...
 جمعه 86 دی 7 , ساعت 12:45 صبح |[ پیام]
علی دوباره هم آش آورد. ولی آش اولی با این آش دومی زین تا زمون توفیر داره... . آخه می دونی. || آش دومی گرم‏تره؛ هم از اون لحاظ؛ هم از این لحاظ
 جمعه 86 دی 7 , ساعت 12:42 صبح |[ پیام]
یادش به خیر. اون روزایی که می رفتیم شیراز. آش شیراز. هنوز هم وقتی می رسم شیراز درجا میرم سر میدون ولی عصر کنار اون شیرینی فروشیه و ... . آها. علی! بابت آش که هیچی. بابت این که این چیزا یادم اومد ممنون!
 جمعه 86 دی 7 , ساعت 12:39 صبح |[ پیام]
راستش رو بخای خیلی وقتا خیلی اتفاقا می افته که آدم فکرش رو هم نمی کنه؛ مث همین آش اوردن تو! آخه کی باورش می شه که علی پاشه بره آش بیاره!
 جمعه 86 دی 7 , ساعت 12:38 صبح |[ پیام]
علی! دستت درد نکنه. خوشمزه‏ست. خیلی...
 جمعه 86 دی 7 , ساعت 12:37 صبح |[ پیام]
علی می‏خواست برود آش بیاورد؛ علی آش آورد؛ علی دارد آش می‏خورد؛ من هنوز شروع نکرده‏ام. وقتی علی داشت می‏رفت آش بیاورد بهش گفتم بیداری فعلا؟ به علی نه! گفت آره. اما الان گوشی‏ش خاموش بود.
 جمعه 86 دی 7 , ساعت 12:31 صبح |[ پیام]
<   <<   61   62   63   64   65   >>   >