با این بیت، خیلی وقتا آدما رو گذاشته م توی ترازو:
خودش آشنای پاییزه و اما/ برا خاطر تو از بهار سروده...
خودش آشنای پاییزه و اما/ برا خاطر تو از بهار سروده...
جمعه 86 آذر 30
, ساعت 4:35 صبح |[ پیام]
همیشه قصه های آشنایی ناتمومه
تموم لحظه های بی تو بودن پیش رومه...
تموم لحظه های بی تو بودن پیش رومه...
جمعه 86 آذر 30
, ساعت 3:17 صبح |[ پیام]
قانون: هر وقت مهدی می خواد بخوابه، همه باید بخوابن.
جمعه 86 آذر 30
, ساعت 3:6 صبح |[ پیام]
یادته. همیشه یه ساعت اخر اشکبارون بود همه جا. بعضی وقتا واسه این که آخر کار خبری از اشک نباشه، از همون وسطا شروع می کردیم؛ تجربه ثابت کرد اشکای آخر کار یه چیز دیگه ست.
جمعه 86 آذر 30
, ساعت 3:4 صبح |[ پیام]
یادته اون روز؟ تا چشمام رو چرخوندم، تو هم چشماتُ چرخوندی؟ چیه خب؟ چته؟ چت شده؟ تو حق داری صاف تو چشمای من نگاه کنی. باشه؟
جمعه 86 آذر 30
, ساعت 3:2 صبح |[ پیام]
یاد قبرستون اسیر افتادم؛ آآآآآآی... . خیلی وقته نرفته م. دو دفعه آخری هم که اونجا بودم، نشد برم... . نه! فکر کنم رفتم. یادم نیست دقیقا. دلم تنگ شده...
جمعه 86 آذر 30
, ساعت 3:0 صبح |[ پیام]
اشتباه می کنی. خیلی هم اشتباه می کنی. همین دیشب داشتم براش می گفتم «تو داری همه چی رو بسیط می بینی» این رو هم بهش گفتم که «من اسیرم؛ اسیر این همه مصیبت؛ این همه درد؛ این همه دلیل هایی که هر کدومش برای خفتن یه آدم کافیه». به خدا اشتباه می کنی. والله اشتباه می کنی. به همین جون بی ارزش...
جمعه 86 آذر 30
, ساعت 2:54 صبح |[ پیام]
سعید! یادته گفتی «فرشته خانووووووم!» خوش به حالت.
جمعه 86 آذر 30
, ساعت 2:51 صبح |[ پیام]