مهدی میگه چای. من هم می گم چشم. این هم یکی از لذت های ماندگار زندگیه. مامان ها هم لذت می برن از این کارا؟
 پنج شنبه 86 آذر 29 , ساعت 2:43 صبح |[ پیام]
زارع با اینکه تلویزیون نداشتیم اما معتاد فیلمای تلویزیون بود؛ همیشه دنبال فرصت بود تا یه جورایی یه جا تلویزیون گیر بیاره و مثلا این فیلمای روتین شبکه سه رو ببینه!
 پنج شنبه 86 آذر 29 , ساعت 2:33 صبح |[ پیام]
هرگز به غصه خوردن/ گذشته برنگشته
 پنج شنبه 86 آذر 29 , ساعت 2:23 صبح |[ پیام]
اسم بیمارستانه چی بود؟
 پنج شنبه 86 آذر 29 , ساعت 2:20 صبح |[ پیام]
ولی خداییش عینکت خوشگل بودا!
 پنج شنبه 86 آذر 29 , ساعت 2:19 صبح |[ پیام]
تو بهش می گفتی سررسید سورمه ای. باشه. همون سررسید سورمه ای. خیلی وقته به دفتر عشقم سر نزده م. دفتر گریه؛ دفتر دلتنگی. همون دفتری که یه بار کامل کامل چسبکاری ش کردم. یادته؟ همون دفتری که پر بود از ناامیدی هام. «در سراشیبی که نامش...
 پنج شنبه 86 آذر 29 , ساعت 2:5 صبح |[ پیام]
یادته اون دفعه که دوم تیر بود یه شعر نوشته بودم برات؟ می دونم الان کجاست. کیفتُ بده تا چشم بسته درش بیارم!
 پنج شنبه 86 آذر 29 , ساعت 2:3 صبح |[ پیام]
یادته اون روز که سوار تاکسی شدیم؟ کیف رو یادته؟ نه! کتاب بود. چون من گذاشتم؛ اگه تو می خواستی بزاری کیف می شد!
 پنج شنبه 86 آذر 29 , ساعت 1:58 صبح |[ پیام]
نمی تونم یادم بره؛ نباید هم بره؛ دیشب شب خوبی بود. حسابی مامان شده بودم!
 پنج شنبه 86 آذر 29 , ساعت 1:53 صبح |[ پیام]
شایدم لذت بخش باشه که دلت پر باشه از درد و رنج و همه کسایی که بهت نزدیکن فکر کنن که چقدر خل و چلی. خیلی لذت داره؛ خیلی. یادش به خیر. اون وقتا مامانم بهم می گفت اینقدر دیوونه بازی در نیار!
 پنج شنبه 86 آذر 29 , ساعت 1:52 صبح |[ پیام]
<   <<   76   77   78   79   80   >>   >