- کادو تولدت چی باشه؟
+ می‏گه یه لب تاب جنس خوب.
- فردا بچه‏ها میرن کلیه‏هاشون را می‏فروشن، تا پول لب‏تاب جور بشه !
+ تاحالا که سکوت کرده !!!


 چهارشنبه 86 آذر 14 , ساعت 2:10 صبح |[ پیام]
خوب، پیش میاد دیگه. اونجا هم که نبودم. پیتزا هم که ندادم. پیتزا هم که نخوردم. دوقلو هم که نیستیم. اما خوب امروز 14 آذر دقیقا تولد منم هست. تولدم مبارک.
 چهارشنبه 86 آذر 14 , ساعت 1:27 صبح |[ پیام]
با خانمش تلفنی صحبت می‏کند... این‏جا جلوی جمع. طبیعی است که خیلی حرف‏ها را نتواند بزند و خیلی جواب‏ها را نتواند کامل بدهد. اگر جای خانمش بودم دلم می‏خواست برود جایی که تنها باشد تا هم من، هم خودش راحت باشد.
 چهارشنبه 86 آذر 14 , ساعت 12:53 صبح |[ پیام]
الان داشتم با آن‏ور دنیا صحبت می‏کردم؛ گفتم ساعت چنده؛ گفت ده شب. به ساعت نگاه کردم دیدم 12 و نیم است. احساس کردم دو ساعت و نیم به آخر دنیا نزدیک‏ترم.
 چهارشنبه 86 آذر 14 , ساعت 12:41 صبح |[ پیام]
من هم دلم می‏خواست تو فردا با ما بودی... خیلی‏های دیگر را هم دلم می‏خواست بودند؛ مثل حسن؛ مثل حامد، مثل مهدی... مثل مادرم... مثل خواهرم... مثل بابام... مثل خودم!
 چهارشنبه 86 آذر 14 , ساعت 12:15 صبح |[ پیام]
آقای فضل می‏گه که اینجا وبلاگ نیست. می‏گه اینجا اگر وبلاگ باشه. در روز شونصد تا مطلب توش نمی‏نوشتیم. قبول ندارم. اینجا یه وبلاگ جاست تایمه یعنی بروز. لحظه ای. اینجا ا ینک است.
 چهارشنبه 86 آذر 14 , ساعت 12:12 صبح |[ پیام]
خوشا خستگی‏هایی که با خوابیدن یا شستن پاها در می‏شوند... .
 چهارشنبه 86 آذر 14 , ساعت 12:11 صبح |[ پیام]

دلم می خواست من هم فردا می رفتم...
مشهد!

یا علی مدد(ی)...


 چهارشنبه 86 آذر 14 , ساعت 12:8 صبح |[ پیام]
آقای نجمی را خیلی دوست دارم. پخته، فعال و خوش فکر است. راحت می‏شه با ایشان کار کرد. توی کار مثل خودم برنامه‏ریزی می‏کنه. استاد خوبی‏اند. تولدت مبارک رئیس.
 چهارشنبه 86 آذر 14 , ساعت 12:1 صبح |[ پیام]
حسن حوصله نداره. ولی باید امشب به یه جمع‏بندی برای خریدن کادو برسیم. حامد هم خستس.
من می‏گم دیوان شمس یا مثنوی معنوی. سال مولاناس. و ایام بزرگداشت ایشان.
 سه شنبه 86 آذر 13 , ساعت 11:56 عصر |[ پیام]
<   <<   111   112   113   114   115   >>   >