سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امشب شاید یکی از لذت بخش ترین شبهای زندگی ام بود. یکی در میان شاید 5-6.
 سه شنبه 86 آذر 27 , ساعت 11:25 عصر |[ پیام]
میگه تنها نباش. میگه با دوستات باش.
 سه شنبه 86 آذر 27 , ساعت 11:24 عصر |[ پیام]
هیچ وقت از این فکر در نمیام که حتا حاضر نبودی ...
 سه شنبه 86 آذر 27 , ساعت 11:23 عصر |[ پیام]
در کلاف سر در گم زندگی، به دنبال تو می گردم. در این وادی نیرنگهای پیچ در پیچ تو را میخوانم. تو را می خوانم و در دالان بی کسی های رنگارنگ، با جماعت رنگ رنگ باز، در پی خورشید رویت، کوچه های شب زده را به صبح می رسانم، می روم تا شاید.... تو را بینم.
 سه شنبه 86 آذر 27 , ساعت 11:15 عصر |[ پیام]
تو فکر یک سقفم. در همین حد. خیلی سخت نگیر. گاهی وقت‏ها لازم می‏شه.
 سه شنبه 86 آذر 27 , ساعت 11:1 عصر |[ پیام]
من این چیزا حالیم نیست
حامد پاشو بیا شامم بیار
بدوووووووووووووووووووووو
گشنمه
زود ......تخم مرغ داریم..
 سه شنبه 86 آذر 27 , ساعت 10:58 عصر |[ پیام]

چرا زندگی باید این چنین باشد .
چرا زندگی باید همیشه غمین باشد.
چرا انسان  باید دل چریکن باشد
چرا دل‏ها همه باید از تو دور باشد
.....


 سه شنبه 86 آذر 27 , ساعت 10:57 عصر |[ پیام]
خیلی‏ها با این قضیه مشکل دارند. فعلا که راه دیگه‏ای نداریم... زندگی‏ بکن.
 سه شنبه 86 آذر 27 , ساعت 10:45 عصر |[ پیام]
زیستن،
هنوز هم که هنوز است.
نمی‏دانم چرا زند‏ه‏ام....
 سه شنبه 86 آذر 27 , ساعت 10:40 عصر |[ پیام]
اشک‏هایت را فقط برای او بریز چون اوست که ارزش اشک‏هایت را می داند

 سه شنبه 86 آذر 27 , ساعت 10:20 عصر |[ پیام]
<   <<   36   37   38   39   40   >>   >