دیگر از کودکی خسته شدهام... کی میشود مثل آدم بزرگها، بتوانم از چیزهای ریز و بیاهمیت چشمپوشی کنم؟ کی میشود مثل آدم بزرگها به خیلی چیزها بخندم و جدیشان نگیرم؟ کی میشود دیگر این قدر ضعیف نباشم؟ کی میشود؟ کی میشود؟
یکشنبه 86 آذر 25
, ساعت 10:48 عصر |[ پیام]
باز کوره داغ آتشفشان، لرزش تب گونه یخ، گونه های شراره زده، چشمان آبی منتظر، بوسه داغ غبار بر لبان مه و حضور مثالی تو و سایه دستهای پروازت برپیشانی تب زده خورشید. چه سایه وار و چه خوش آمدی غریب آشنا. اینک جان گرفتم.
یکشنبه 86 آذر 25
, ساعت 10:44 عصر |[ پیام]
کاش میتوانست بفهمد که بادیدنش چقدر خوشحال شدم
کاش میتوانستم بگویم
کاش میتوانستم بگویم
یکشنبه 86 آذر 25
, ساعت 10:34 عصر |[ پیام]
اینکیها همه شادن. و مثل همهی آدمها غمهایی دارند. که اینجا شاید بیانش کنن. همه غم دارند ولی نمیگویند. ولی اینجا میگویند.
یکشنبه 86 آذر 25
, ساعت 10:34 عصر |[ پیام]
از جشن تولد محمدحامد آمدیم. خوش گذشت. شعر خواندیم. شیرینی خوردیم. کادو دادیم. انشالله 122 سالگیت آقا محمدحامد.
یکشنبه 86 آذر 25
, ساعت 10:33 عصر |[ پیام]
چرا نمیفهمم اینا رو؟آخه چی دارن به هم میگن؟چقدر مرموز شده اینا؟بالاخره ته و توی شما رو در میارم اینکی های مرموز....
یکشنبه 86 آذر 25
, ساعت 9:10 عصر |[ پیام]
کفرم داره در میاد...عصبی شدم...نمیفهمم آخه!چرا اینا اینجورین؟کفرم داره سر ریز میشه....
یکشنبه 86 آذر 25
, ساعت 9:8 عصر |[ پیام]
شاید اینکی ها با اینک زندگی میکنند.
البته شاید.....
البته شاید.....
یکشنبه 86 آذر 25
, ساعت 8:41 عصر |[ پیام]
و اینک اینکی غمگین را می خوانیم
....
اینکی که همه اش را غم برخی از اینکی ها درهم پیچیده.
....
اینکی که همه اش را غم برخی از اینکی ها درهم پیچیده.
یکشنبه 86 آذر 25
, ساعت 8:40 عصر |[ پیام]