برادر زادم شلواری که پاپیون داره با کابشن قرمز را خیلی دوست داره ... همین .. همین را دوست داره ... همین ... ... همین ... همین؟
یکشنبه 86 آذر 25
, ساعت 7:20 عصر |[ پیام]
برادزادهام میگه سه تا عروسک خوشگل داره، اسماشون هدیه نازگل شاسخینه. دخترها هستن و این عروسکها ... خوش به حالشون دل خوششون این چیزاس ...
یکشنبه 86 آذر 25
, ساعت 7:16 عصر |[ پیام]
ادد لیستم کسی هست که مرا پاک کرده از تو ادد لیستش ولی اگنور نکرده. حتما دلش خواسته. کی میخواهیم رفتار حرفهای داشته باشیم. درست عمل کنیم ؟
یکشنبه 86 آذر 25
, ساعت 7:13 عصر |[ پیام]
مطلبی نوشتم. و عدم نمایش کردم. برای نوشتن اینجا دستم میلرزد. شاید دلی بلرزد. ناراحت شود. اینک روز اول این شکلی نبود. یا علی مددی.
یکشنبه 86 آذر 25
, ساعت 7:2 عصر |[ پیام]
تو برای خودت به هر جا که میخواهی میروی و افسار قلب من را به دنبال خود می کشی... من چه کنم که پاهای پیرم تاب دویدن به دنبال آهوی وحشی را ندارد؟!
یکشنبه 86 آذر 25
, ساعت 7:1 عصر |[ پیام]
گفته باید دو صفحه آچار بنویسد اما من هر چه فکر می کنم نمی توانم بنویسم. تا به حال که یک صفحه و نیم نوشتم. شاید فونت نوشته هایم کوچک است بگذار فونتش را بزرگتر کنم تا دو صفحه شود .
یکشنبه 86 آذر 25
, ساعت 6:58 عصر |[ پیام]
آقای مهندس تماس گرفتن. آنتن ندارد کتابخانه. بیرون آمدم تماس گرفتم. خبر خوبی بود. بیخیال درس. حالا خانه هستم. شب خوبی باید باشد.
یکشنبه 86 آذر 25
, ساعت 6:56 عصر |[ پیام]
توصیف یک کوچه هم چقدر سخت است.
استاد گفته باید کوچه مدرسه را توصیف کنید طوری که هر که بخواند بتواند تصورش کند
استاد گفته باید کوچه مدرسه را توصیف کنید طوری که هر که بخواند بتواند تصورش کند
یکشنبه 86 آذر 25
, ساعت 6:55 عصر |[ پیام]
شاید آدم لازم باشد بعضی چیز ها را بگوید
اما نه من نمیتوانم بگویم.
اما نه من نمیتوانم بگویم.
یکشنبه 86 آذر 25
, ساعت 6:54 عصر |[ پیام]
خدایا صبرم را... ظرفیتم را... خدایا مگر من چهقدر قدرت دارم... خدایا به من نیرو بده... خداااااااااا...
یکشنبه 86 آذر 25
, ساعت 6:51 عصر |[ پیام]