این اولین باری است که کلمه ی سینوس را برای توصیف حال آدمیزاد استفاده می کنم.
پنج شنبه 87 خرداد 16
, ساعت 11:42 عصر |[ پیام]
رواننویس برداشتم. همان رواننویس زیتونی. دو سطر هم نوشتم. نوشتم بله. حرف که بزنم همه چیز درست میشود و هیچ مشکلی وجود نخواهد داشت. اما چه فایده.
پنج شنبه 87 خرداد 16
, ساعت 11:41 عصر |[ پیام]
میخواستم لینک صفحهی نوشتههای اون وبلاگ توی گوگل ریدر رو این جا لینک کنم. اما بی خیال.گرچه به هر حال ناراحتم. نمی دونم چی شده که مجبور شدن حذف کنن. من اعتراض دارم. به همه ی اونایی که جوری رفتار می کنن که ...
پنج شنبه 87 خرداد 16
, ساعت 5:41 عصر |[ پیام]
نه. خیلی سخته. من که شخصا نمی تونم این کار رو بکنم. یه چیزی مثل اینه که با رضایت تمام یه عمر بچه ت رو نبینی.
پنج شنبه 87 خرداد 16
, ساعت 5:36 عصر |[ پیام]
تنها نکتهی خوبش اینه که توی ریدرم دارمش. البته همهی نوشتهها نیست. ولی به هر حال خدا رو شکر.
پنج شنبه 87 خرداد 16
, ساعت 5:29 عصر |[ پیام]
خیلی درد دارد وقتی می بینی وبلاگی که دوستش داشته ای حذف شده است. دردناک تر از آن این که نویسندهی وبلاگ با دست خودش دلخوشی تو را حذف کرده است.
پنج شنبه 87 خرداد 16
, ساعت 5:25 عصر |[ پیام]
یادته؟ اولین شعر زندگی م با «سال ها» شروع شد. اونم سال هایی که بود. «سال ها بود...» یادته؟ من که یادمه. دوم تیر بود. سالش رو هم نمیگم. اصلا میگم. 83 بود.
پنج شنبه 87 خرداد 16
, ساعت 4:50 صبح |[ پیام]
همین فردا که ما را روز آغوش و نوازش هاست. همین فردای افسون ریز رویایی. همین فردا که راه خواب من بسته ست...
پنج شنبه 87 خرداد 16
, ساعت 4:35 صبح |[ پیام]