من شعر می خوام. به یکی بگو یه شعر بسازه؛ که خوندنش تا لحظه ی آخر من طول بکشه. من هم که زود گول می خورم. ول کن هم که نیستم. هر چی هم پولش بشه میدم. ترجیحا وزن عروضی ش هم به این بخوره: همین فردا که ما را روز دیدار است...
پنج شنبه 87 خرداد 16
, ساعت 4:34 صبح |[ پیام]
یه جک بگم؟ سینمای قم روزای شهادت و رحلت و کلا روزهای عزا تعطیله.
چهارشنبه 87 خرداد 15
, ساعت 3:22 عصر |[ پیام]
سال 80 بود. انتخابات ریاست جمهوری. گفت میرحسین محاله کاندیدا بشه. من برام عجیب بود چجوری با این همه اطمینان داره حرف می زنه. کاش می تونستم ببینمش. خب دلم تنگ شده براش. تازه خونه شون رو حدودا بلد بودم.
چهارشنبه 87 خرداد 15
, ساعت 2:12 عصر |[ پیام]
یاد آقای احمدی به خیر. البته ما دو تا آقای احمدی داشتیم. البته برادر بودن. اونی که گفتم یادش به خیر، دبیر تاریخ بود. آرامش عجیبی داشت. خیلی عجیب. فکرش رو بکنید وقتی می خواست کلاس رو ساکت کنه، فقط یه بار با انگشتر میزد به میزش. و همه هم ساکت می شدن.
چهارشنبه 87 خرداد 15
, ساعت 2:10 عصر |[ پیام]
چقدر خوشحال بودم سوار موتور آقای عباسی شده م و آقای عباسی داره من رو می رسونه. گرچه اون خودش داشت می رفت و من رو هم سوار کرده بود؛ استطرادا! فکر می کردم چه خبر شده و من مثلا چقدر مهم شده م!
چهارشنبه 87 خرداد 15
, ساعت 2:4 عصر |[ پیام]
یعنی میشه همه چی رو یه CLS بزنیم و تموم؟ کاش این دستورهای DOS رو می شد توی زندگی هم استفاده کرد. واه واه!
چهارشنبه 87 خرداد 15
, ساعت 2:2 عصر |[ پیام]
یادش به خیر. اون روز سوار موتور پشت سر آقای عباسی نشسته بودم. اون می خواست بره ... و من هم می خواستم برم دانشگاه پیام نور. مهندس خسروی استاد دوره کامپیوتر بود. البته من دانشجو نبودما! دبیرستان بودم. دانشگاه پیام نور یه دوره DOS گذاشته بود. اوووووووووووه.
چهارشنبه 87 خرداد 15
, ساعت 2:0 عصر |[ پیام]
شب که میشود. باید استراحت کنیم. ولی چشمانم بیشتر باز میشود. مگر خواب میره به چشم. سقف پوسید این همه نگاش کردم.
سه شنبه 87 خرداد 14
, ساعت 10:47 عصر |[ پیام]
قصدم این بود که اینجا نمی بزنم ولی ... پارسی در فایرفاکس یا فایرفاکس در پارسی بلاگ یاری نکرد. بگذریم.
سه شنبه 87 خرداد 14
, ساعت 7:27 عصر |[ پیام]