سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یاد خوابگاه 9 به خیر. همون خوابگاهی که تا شش ماه اول سال حتا یه بار هم جرات نکرده بودم برم توش.

 دوشنبه 86 دی 3 , ساعت 2:13 عصر |[ پیام]
یادش به خیر. داشتیم با هم حسابان می خوندیم؛ جمعه بود. من باید می رفتم برای امتحان گواهینامه DOS. یادم رفت. یادش به خیر مهندس خسروی. یادش به خیر اون دفتری که گم کردم... . البته من گم نکردما. دادم به یکی از هم کلاسی ها که از روش بنویسه؛ اما ...

 دوشنبه 86 دی 3 , ساعت 2:8 عصر |[ پیام]
یاد سلمانپور به خیر. با اون همه بامزگی ها و خالی بندیاش. یادش به خیر...

 دوشنبه 86 دی 3 , ساعت 2:3 عصر |[ پیام]
دارم فاصله اصفهانی گوش می کنم. یاد دبیرستان و روزهاش به خیر. اون روزا آدم بهتری بودم. خیلی بهتر. هم بهتر هم خوش تر. یاد حسن اون وقتا به خیر.
 دوشنبه 86 دی 3 , ساعت 2:2 عصر |[ پیام]
ببین. تو دیگه واقعا معرکه‏ای. داری من رو به خاطر چیزایی که حق منه و نمی‏خوام‏شون زجر می‏دی. تو دیگه واقعا معرکه‏ای. نمی‏خوام. بزار برای کسی که بهش نیاز داره؛ برای کسی که همه آبروش رو میزاره تا اونُ به دست بیاره؛ من نمی‏خوام. باشه. مال منه. اما نمی خوام. ول کن دیگه.
 دوشنبه 86 دی 3 , ساعت 12:42 صبح |[ پیام]
فکر نکن حالا که دارم میرم بخوابم اعتراضی ندارم. نه!
 دوشنبه 86 دی 3 , ساعت 12:40 صبح |[ پیام]
ای نغمه گر عشق بردی تو ز هوشم...
آواز تو گردید آویزه‏ی گوشم...
 دوشنبه 86 دی 3 , ساعت 12:37 صبح |[ پیام]
خُم‏خانه هستی را بنهاده به دوشم...
 دوشنبه 86 دی 3 , ساعت 12:36 صبح |[ پیام]
من دارم میرم بخوابم. تو نمی خوای بخوابی؟ من وقتی می خوابم، دست کم چند نفر از شرم راحت می‏شن. تو چی؟ امتحان کن.
 دوشنبه 86 دی 3 , ساعت 12:35 صبح |[ پیام]
الان حوصله کل کل کردن با تو یکیُ ندارم.

 یکشنبه 86 دی 2 , ساعت 1:25 عصر |[ پیام]
<   <<   66   67   68   69   70   >>   >