خونه که رفته بودم کلی آدم دیدم که دست کم یکی دو سال بود که ندیده بودم‌شون. کلی آدم که از این‌ور و اون‌ور اومده بودن؛ عقد بود دیگه! البته حرف یه ماه پیشه!
 چهارشنبه 86 آذر 28 , ساعت 7:56 عصر |[ پیام]
امشب شب نشینی داریم. دعوت نمی کنم!
 چهارشنبه 86 آذر 28 , ساعت 7:54 عصر |[ پیام]
دیشب شام که شروع شد، بچه‌ی قیوم تازه داشت صداش در میومد. دو طرف اون پتوی کوچیکی که روش خوابیده بود رو گرفتم و تکونش دادم. مثل گهواره!
 چهارشنبه 86 آذر 28 , ساعت 7:53 عصر |[ پیام]
ما رند و خراباتی و دیوانه و مستیم
پوشیده چه گوییم همینیم که هستیم
 چهارشنبه 86 آذر 28 , ساعت 7:48 عصر |[ پیام]
چرا من امروز ذوق‏مرگم؟
 چهارشنبه 86 آذر 28 , ساعت 2:38 عصر |[ پیام]
حرفای دیشب هنوز تموم نشده.
 چهارشنبه 86 آذر 28 , ساعت 2:36 عصر |[ پیام]
چند روزه یه طرح توی ذهنمه؛ اما هنوز خیلی خامه؛ هر چی توی ذهنم می گردم نمی تونم براش یه فضای خوب پیدا کنم؛ احتمالا بندازمش دور. مامااااان. من دوسش دارم؛ نمی تونم دورش بندازم...
 چهارشنبه 86 آذر 28 , ساعت 1:33 عصر |[ پیام]
بعضی وقت ها یه چیزی می نویسیم توی وبلاگ مون که کسی براش کامنت نمیزاره؛ حتا تبلیغات چی ها! این یعنی این که حتا تبلیغات چی ها هم بر اساس نوشته ها کامنت تبلیغاتی میزارن. نتیجه آخر این که خیلی از کامنتای تبلیغاتی با درست نوشتن ما هیچوقت گذاشته نمیشه.
 چهارشنبه 86 آذر 28 , ساعت 1:31 عصر |[ پیام]
گفته اند:
گر زخمی از او خوردی/ صد طعنه به مرهم زن
 چهارشنبه 86 آذر 28 , ساعت 1:22 عصر |[ پیام]
شده ام بت پرست تو...
 چهارشنبه 86 آذر 28 , ساعت 1:21 عصر |[ پیام]
<   <<   81   82   83   84   85   >>   >