یا اون یکی دیگه که لطفش بسیاره ومرتب کامنت میده اما بعد از این همه وقت هنوز چند تا سوال ساده منو جواب نمیده!
دوشنبه 86 اسفند 6
, ساعت 2:31 عصر |
[ پیام]
یا اون یکی که وقتی یه چیز جدید ازش کشف کردم و بهش گفتم اصلا به روی خودش نیاورد. حالا هم یه جور برخورد میکنه انگار اصلا منو نمیشناسه!
دوشنبه 86 اسفند 6
, ساعت 2:29 عصر |
[ پیام]
یاد اون رفیق اصفهانیه می افتم که اون همه مدت با هم بودیم اما اون شب که خداحافظی کرد رفت و دیگه پشت سرشو هم نگاه نکرد...
دوشنبه 86 اسفند 6
, ساعت 2:28 عصر |
[ پیام]
سلام رفیق
میدونم کم محلیت به من به خاطر اینه که هم من اصفهانی ام هم تو. اما اگر این روح اصفهانی بودن باعث میشه تو اینجوری باشی چرا من اینجوری نیستم؟
دوشنبه 86 اسفند 6
, ساعت 2:27 عصر |
[ پیام]
مثل نسیم میوزی و تازهام میکنی...
یکشنبه 86 اسفند 5
, ساعت 9:31 عصر |
[ پیام]
اما روهم رفته خیلی کیف داد. پرندگان و مرغان آبی که سر یه دونه چیپس و پفک دعوا می کنند, صدای چه چه پیرمردان زیر پل خواجو, قایق سوارانی که با نظم قشنگی دسته جمعی پارو می زنند و ... همه و همه لذت بخش بود و لذتش به پیاده رفتنش می ارزید.
یکشنبه 86 اسفند 5
, ساعت 9:16 عصر |
[ پیام]
عصر می خوای برگردی یکی دیگه از رفیقاتو می بینی. میگه غروب خواجو خیلی قشنگه, حیف نیست با ماشین بریم؟ بیا از کنار رودخونه آروم آروم پیاده بریم!
از پل بزرگمهر تآآآآآ سی و سه پل پیاده برمی گردید!
یکشنبه 86 اسفند 5
, ساعت 9:15 عصر |
[ پیام]
صبح می خوای بری دانشگاه یکی از رفیقاتو می بینی. میگه هوا به این خوبی حیف نیست با ماشین بریم؟ بیا از کنار رودخونه آروم آروم پیاده بریم!
از سی وسه پل تآآآآآ پل بزرگمهر پیاده میرید!
یکشنبه 86 اسفند 5
, ساعت 9:14 عصر |
[ پیام]
دارم از خستگی می میرم.
پاهام دیگه جون نداره!
یکشنبه 86 اسفند 5
, ساعت 9:12 عصر |
[ پیام]
وقتی که آه تک تک سلولهای من
سلول انفرادی بغضی شبانه بود
(بغضی مثل بغض همین امشب...)
یکشنبه 86 اسفند 5
, ساعت 1:39 صبح |
[ پیام]