وقتی اشتباهی می‏کنی، و متوجه می‏شوی که خراب کرده‏ای دنبال راه حل می‏گردی تا درستش کنی. بعضی وقت‏ها راه حلی نیست.
 چهارشنبه 86 آذر 14 , ساعت 2:33 عصر |[ پیام]
حسن که از در آمد تو، دیدم یک رمان جدید دستش است؛ حس ششمم بهم می‏گه که این رمانه توی سفر همراه‏مون هست. به شدت خوشحالم چون مدت‏ها می‏خواستم بخونمش.
 چهارشنبه 86 آذر 14 , ساعت 2:21 عصر |[ پیام]
پارسی‏بلاگ، آمار دیروز یکی از وبلاگ‏هایش را 3545 تا درج کرده، و وبگذر آمار سه‏ماه گذشته‏ی همان وبلاگ را 3318 تا. دلم برای فلسفه‏ی وجودی آمار می‏سوزد! چرا پارسی‏بلاگ برای اعتماد مخاطبینش ارزش قائل نیست؟ باگ‏های این‏ چنینی تا کی باید در این سیستم بمانند؟
 چهارشنبه 86 آذر 14 , ساعت 2:16 عصر |[ پیام]
برای این چند ساعت که در قطارم کلی برنامه دارم؛ آخرین باری که با قطار رفتم مشهد، رمان سمفونی مردگان عباس معروفی را خواندم.
 چهارشنبه 86 آذر 14 , ساعت 2:8 عصر |[ پیام]
امشب برای نماز مغرب و عشاء وعده کردیم حرم؛ تا بعد از نماز برویم برای تهران و سوار قطار شویم برویم مشهد. اندکی صبر سحر نزدیک است.
 چهارشنبه 86 آذر 14 , ساعت 2:4 عصر |[ پیام]
2 تا پیرهن گرم. دو تا شلوار. یه زیر شلوار گرم. دو تا جوراب. دو تا شورت و زیرپوش که یک سریش تن‏ته. لیوان. قاشق. کتاب. تمام سیم‏های رابط موبایل لب‏تاب و دوربین. حوله. وسایل نظافت. شکلات. خوراکی یادتون نره. من انار می اروم تا کوپه را کثیف کنیم.
 چهارشنبه 86 آذر 14 , ساعت 1:55 عصر |[ پیام]

ام پی تری پلیر خواهر گرام پر می‏کنم از موسیقی‏های مورد علاقم. هنوز با بچه‏ها هماهنگی کامل نکردیم. امروز چند تومن خالی شدم. بی‏پولی بدجوریه مخصوصاً وقتی راهی سفر هستی.


 چهارشنبه 86 آذر 14 , ساعت 12:18 عصر |[ پیام]
کیف داره ادم مچ داداش خودشو رو یهو بگیره.خیلی لذت داره خیلی...
 چهارشنبه 86 آذر 14 , ساعت 12:9 عصر |[ پیام]
علی هنوز بلیط‏های برگشت را اوکی 100 درصد نکرده... خدا ...
می‏گه: «اوکی است فقط نمی‏دونم چه روزی، چه ساعتی و چند نفر بلیط برامون گرفتن.»
 چهارشنبه 86 آذر 14 , ساعت 11:47 صبح |[ پیام]
شش ساعت دیگر بیشتر در قم نیستم و هنوز بار زیاد کارها سنگینی می‏کند. دارم کنداکتور امروز و فردا و شنبه‏‏ی فیروزه را تنظیم می‏کنم که در نبود من وقفه در کارش نیفتد.
 چهارشنبه 86 آذر 14 , ساعت 11:41 صبح |[ پیام]
<   <<   106   107   108   109   110   >>   >