با وبلاگ‏نویس جماعت بری سفر، همون اولش ادم دیووونه میشه. کلا ادم باید دیووونه باشه که با وبلاگ نویس جماعت بره مسافرت. اونم مشهد. امام رضا. اونم با کیا؟ وای خدا.
خدا جون، ما بی‏عقل می‏ایم مشهد ... خودت آدم و عاشق برمون گردون.


 چهارشنبه 86 آذر 14 , ساعت 10:33 صبح |[ پیام]

اقای نجمی روی مسنجر سفارش کادوی تولدش را داد. خیلی ممنون آشیخ ، راحتمون کردی.
بوی خوش تمیزی و پاکی جسم منتظرم است... به یاری خدا تا طهارت روح ... یا علی مددی.


 چهارشنبه 86 آذر 14 , ساعت 10:27 صبح |[ پیام]
استاد درس تخصصی که دیشب گفتم نیامد. ولی نامردا امتحان را گرفتن. جواب دو سوال ماشاله 4 صفحه گشت.
جواب دادم. خوب بود.
 چهارشنبه 86 آذر 14 , ساعت 10:26 صبح |[ پیام]

حامد رفته حمام اومده. حباب و ... من هم دارم میرم حمام با حباب‏ها بازی کنم. انار خریدم. مشت برای شب.
امید به خدا.


 چهارشنبه 86 آذر 14 , ساعت 10:25 صبح |[ پیام]
میروم....میروم.../ همچو بلبل با هزاران شور و غوغا میروم/سوی آن گلچهره مست دل آرا میروم/جسته ام سرچشمه شور و نشاط و مهر و عشق/ قطره ای نوشیده ام، سرمست و شیدا میروم/(منوچهر ساگارت).
 چهارشنبه 86 آذر 14 , ساعت 10:14 صبح |[ پیام]
از دور نگاهش می‏کردم؛ نرم و بی‏صدا می‏رفت مانند حباب... خواستم بروم نزدیک‏تر، ترسیدم دست‏های خشنم، از هم متلاشی‏اش کند... باد او را برد... شفاف و بی‏رنگ؛ مثل حباب...
 چهارشنبه 86 آذر 14 , ساعت 10:0 صبح |[ پیام]

شما چرا همه‏تون رفتید پایین؟ خب بیاید بالا. چون فاصله زیاد شد بنده جبران می‏کنم:
طبق آخرین اخبار رسیده امروز چهار نفر متولد شده اند: سایه، علی، آقای نجمی، آخریش رو هم از علی بپرسید!


 چهارشنبه 86 آذر 14 , ساعت 9:24 صبح |[ پیام]

شاید بتوان راه بیانش را بست
یا این‏که رگ خون روانش را بست
زخمی که روایت‏گر دردی باشد
با چسب نمی‏توان دهانش را بست.

جلیل صفربیگی


 چهارشنبه 86 آذر 14 , ساعت 9:20 صبح |[ پیام]
حالا که حساب می‏کنم می‏بینم با وبلاگ‏نویس‏‏جماعت نمی‏شه رفت سفر؛
چون خیلی حال می‏ده؛ بعد از سفر آدم دیوونه می‏شه. مگه همین سفر جنوب نبود!
 چهارشنبه 86 آذر 14 , ساعت 9:16 صبح |[ پیام]
راستی جالبه‏ها! فقط انسانه که روز تولدش رو جشن می‏گیره. چرا موقع تولدمون خوشحالیم؟ چون یک سال دیگه هم گذشت؟
 چهارشنبه 86 آذر 14 , ساعت 9:13 صبح |[ پیام]
<   <<   106   107   108   109   110   >>   >